مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

چند لحظه ای هست که وارد فرودگاه شدم، چمدان را گرفتم و در تاکسی به سمت خونه میرم، چشمهایم تمام سالن فرودگاه را چرخید، شاید که همسفر پیداش بشه ولی خوب نبود.

حالم‌خوبه، الان که تو راه خونه هستم ، خوبم و دلم یک دوش میخواد و‌خواب عمیق کنار پسرکم و تنفس کردن عطر تنش.به بعدا، هم‌بعدتر فکر میکنم ، دلتنگی و غم را هم یک گوشه میگذارم برای بعدتر ها.

نظرات 5 + ارسال نظر
ویرگول چهارشنبه 2 خرداد 1403 ساعت 17:56 http://Haroz.blogsky.com

امیدوارم تا الان حسابی از وجود پسرک لذت برده باشی و خستگی از تنت در اومده باشه

,ممنون، لذت بردم و‌تمام شد، مجددا برگشتم اینطرف

آتوسا جمعه 28 اردیبهشت 1403 ساعت 00:08

رسیدن بخیر مریم جون، بنظرم‌همسرت میدونه که تو به این رفتار سردش حساس شدی داره ازت اینجوری انتقام میگیره وگرنه هم دوست داره و دلتنگته. در مقابل این رفتارش تو هم سردی نشون بده تا فکر نکنه نتیجه مثبت میگیره و میتونه اینجوری تو رو کنترل کنه

,سلام، ممنون،همسفر خسته شده و‌متاسفانه حق داره.
من هم خستم ، کمی همراهی دوطرفه لازم داریم، انشالا که بشود

خورشید پنج‌شنبه 27 اردیبهشت 1403 ساعت 11:48

اشکالی نداره مهم این هست که میرسی خونه ای که آغوش گرم پسرک در انتظارت هست امیدوارم استراحت به تن و روحت بچسبه

مهمترین و خاصترین حس دنیاست، همین بغل کردن پسرم

فنجون پنج‌شنبه 27 اردیبهشت 1403 ساعت 11:39

خوش برگشتی به خونه

ممنون از لطف شما

سارا پنج‌شنبه 27 اردیبهشت 1403 ساعت 08:59

رسیدن بخیر

قربان شما، ممنون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.