سلام
یک عادت مشنگی داشتم از بچگی که تو دلم شرط بندی میکردم، مثلا میگفتم اگر مامانم امروز ماکارانی در ست کنه(به دلیل عدم علاقه پدر به این غذا، پخته شدنش تو خونه ما خیلی بعید بود)، من امتحانم را قبول میشم، یا اگر عیدیهام به اینقدر برسه ۱۳ به در بارون نمی یاد. خیلی بی ربط بود میدونم، اما با تعریف کردن شرطهای سخت و غیر ممکن، به آرزوهای مثلا غیر ممکنم میرسیدم. این عادت هنوز هم تو وجودم هست. دیشب با علم به قدرت ستاره پرتقالی، با شنیدن آمار پنالتیهایی که همه گل شده، از دلم گذشت که اگر این گل نشه، روزهای خوب خیلی نزدیکن، جرئت نگاه کردن نداشتم، ترسوآنه از مشت مبل با چشمان نیمه بسته و گوشهای گرفته ضربه را دیدم و باور نمیکنید توپی که توی دروازه نرفت ، جیغ و هق هقی که بدون کنترل من ، توی نیمه شب خونه را تکان میداد، چه حال خوبی به من داد،چه موج آرامشی را از وجود من گذراند.
*همسفر اصرار داره رفتار دیشب من ثابت کرده که من صلاحیت تماشای فوتبال در مکانهای عمونی را ندارم، آنقدر که بالش پرتاب کردم و چلاندم و مشت به زمین و مبل زدم و دست او را فشار دادم و الی ماشالا کارهای دیگر.
**حتما می شود که بشود، وقتی که توپ ستاره تو دستهای پسرک لاغر اندام جا میگیره، چرا که نشود؟
خیلی بازی پرهیجانی بود و البته که خیلی خیلی حیف شد....
بله موافقم حتما میشود که بشود، اصلا چرا که نشود.
البته که حیف شد.
چه خوب که امیدوارها زیادن