سلام
نیمه شبتون به خیر باشه الهی
توی استخری که من میرم دو سه نفر خانم گوگولی به عنوان ناجی حضور دارند. همیشه خدا هر سه نفر در حال لرزیدن هستند و با پلیور و شلوار جین کنار استخر قدم میزنند و واقعا باورمنمیشه روزی روزگاری اگر مجبور شوند در آب بپرند، چطوری میخوان اینکار را انجام بدهند.
هفته پیش که توی آب بودم، چند لحظه ای انقدر در فکر و خیال خودم غرق بودم که فراموش کردم در اب هستم و در همان چند لحظه کلا حواسم پرت شد و حجم زیادی اب خوردم و گیج و ویج دنبال میله استخر میگشتم.دخترک غرق میکاپ که بالای سرم رسید، فقط یک جمله گفت، یکپا بزن میایی بالا، دنبال میله نگرد. بعد هم برگشت سمت دوستانش.
یکهفته هست هزارتا تصویر تو ذهنم داره جلو و عقب میره. یک هفته هست تمام میله های زندگیم توی سرم میچرخه، تمام میله هایی که خیالی بودند و اصلا وجود جسمانی نداشتند، اونهایی که وجود داشتند اما اصلا قابل تکیه نبودند.اونهایی که تکیه گاه شدند و تو اوج لمیدگی من جا خالی دادند.
دلممیخواد فقط و فقط خودم پا بزنم و بیام بیرون. دنبال هیچ لبه استخر و میله ای نگردم.
شبتون خوش