من یهویی ترین تصمیمات زندگیم را در سخت ترین روزها میگیرم، مثل الان، توی روزهایی که فشار کار نفسم را بریده و تمام وزن کاهش یافته ام از کنار چشمانم برداشت شده،(خیالتان تخت، باقی نواحی سفت و سخت سرجایشان هستند)،برای تغییر فکر و خیالم، از سرویس کارخونه که پیاده شدم، پریدم در اولین درب آرایشگاهی که دیدم، بدون تحقیق، بدون بررسی، بدون هیچی، ابروهای بیچاره که از موچین و دستهای من به خاک سیاه نشسته اند را به دستان پر توان آرایشگر سپردم و خیلی خوشگل زیر دستانش خوابیدم، بعد هم در یک لحظه، دقیقا یک لحظه، تصمیم بر کات موهای عزیزتر از جانم گرفتم و تمام، موهایم را کوتاااااااااه کردم و بعد هم بقیه امور باقی مانده.همسفر که من را دید، اول دهانش عمودی بود، همینجوری هاج و واج، بعد دهانش افقی شد، همینطوری نیشش بازشد و تمام، خدا را هزاربار شکر که این دگردیسی به مذاق ایشان خوش آمد ، وگرنه... موهایم را بسیار میپسندم، انتخاب سختی بود ولی بعلاخره کوتاه شد
وای موهای کوتاه! می پری تو حموم و سه سوته تموم! خیلی کیف میده!
بسیار هیجان انگیزه.
سلام بر مرمر مو قشنگ
مبارک باشه عزیزم
سلام بانو، ممنونم.
به به! می بینم همسر یکم جدی باشه نتایج خوبی حاصل میشه
موهای کوتاه تو تابستون!
مبارکه!
والا ما که کلا شوهر ذلیلیم، چه جدی باشه چه مهربون. موهام خیلی گوگولی شده.