سلام خسته نباشید، شبتون خوش باشه الهی.
کم کم این هفته شلوغ من هم داره تموم میشه، انشالا ۴مرداد. که گذشت،یک کمی از این پیک کاری کم میشه.
اتفاق دیروز اشتباه کاری نبود، اشتباه رفتار حرفه ای تو محیط کار بود، آنقدر ازخودم عصبانیم که هنوز بایادآوریش میخوام جیغ بزنم. میدونید چکار کردم؟ جلوی یک آدم احمق، یک آدم بی مسئولیت، اشکم ریخت، متنفرم از اینگوله گوله اشکهایی که ذره ای تحت کنترل نیستند. متاسفانه مشکلیه که سالهاست درگیرشم و هرچه کردم برطرف نشد، حتی به یک دکتری پیشنهاد دادم آیا نمیشه آب چشمان منرا خشکاند، اینقدر راه به راه سرازیر نشوند و البته ایشان یک نگاه خفه آنه تقدیمم کرد. میدونید وقتی نمیتونم اشکم را کنترل کنم به اطرافیان چی میگم؟ میگم ببخشید اینها واکنش شیمیایی بدن من در مقابل هیجان روحیه، فکر مظلوم نمایی و.،. نکنید، خودش تموم میشه، خلاصه که جلوی یک بیشعور گند زدم به اعتبار خودم، من عاشق. آدمهایی هستم که تحت هییییییچ شرایطی آبشار چشمانشان به راه نیست، این هم یک اعتراف چرت دیگه.
*گفته بودم آدم شناسی خوبی ندارم، یکی از گروه آدمهایی که به واسطه درخواست فراوان چای زیاد باهاشون طرفم نیروهای خدماتی شرکت هستند، تو شرکت فعلی یک خانم بسیار نازنین تو این سمت کار میکنه و خدا میدونه چقدر دوست داشتنتیه،تو شلوغیهای کارم حواسش هست بی چای نمونم، چایم سرد نشه، امروز آخرهای وقت، یک دفعه ای یک لیوان شربت خنک جلوی زویم گذاشت، ماچش کردم.فکر میکردم از من بزرگتره ولی، از من بسیااااار کوچکتره.
*امشب بسیار کار داشتم، باید یک کارهایی را برای فردا ۸:۳۰صبح آماده میکردم، یکی از مهمهایش ماند، خواستم شب را تو سوییت کارخونه بمانم، همسفر جانمان بسیار جدی شد و امر فرمودند پاشو بیا خونه، فایل را روی فلش ریختم و خیلی زیبا چند دقیقه ای پیش دیدم که بله، فلش جا مانده هست.خواستم به همسفر نق بزنم، انرژی نداشتم، الان دقیقا نمیدانم چه غلطی باید بکنم؟
*از کارهای روتین هرشبم، بعد از ورود به خانه، صحبت با خواهرک هست، چهار شب هست که موضوع صحبتش پی پیه دخترانش هست، دو روز بهار، دو روز هم تپلک جدید، اول از نبودن پی پی بحث بود، حالا از بسیار بودنش، فقط حال منرا تصور کنید با یک مغز پر از ولیدیش فرآیند و دستگاه و کار نکرده، شوت میشوم در دنیای پی پیانه.
بله حتما! اجازه بده اگه تو سایتش بود لینکش رو بفرستم برات!
اگرم نه که عکس خود جنسو
ممنون از عکس، بسیار مبارکت باشه، یک مرمرانه هم روش چاپ کن، میشه خود وبلاگ.
راستی من یه بلوز رنگ تم وبلاگت خریدم که عاشقشم!
من هم ببینم؟
اومدن اشک حتی جلوی بیشعورترین آدم ها هیچ اشکالی نداره! من خیلی تو این مورد رو خودم کار کردم و زوری زوی بشکه بشکه اشک انبار کردم تو میخونه گلوم! نتیجه اش شد تیروئید و یه عالم کوفت دیگه! پس حالا که بدن واکنش های شیمیایی رو سر وقت و به جا انجام میده ولش کن! به درک که طرف مقابل چی فکر می کنه!
تازه غرم می خواد بزنه
منم بودم نمی ذاشتم بمونی تو سوییت کارخونه! چه معنی داره! حالا کم کم اینم عادت می شه! هر هفته یه 24 ساعت تمام وقت می خوای کار کنی!
کنترل کردن به موقع احساس خیلی مهمه، ولی حتی برای رضایدخدا یکبار توزندگیم سراغ ندارم که تونسته باشم انجامش بدم.
سرن، خوب شد من زن تونشدم، خیلی جدی شدی.