مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

اگر از من بپرسند  شغل مورد علاقه ات چی هست، میگم اینکه با آدم جماعت سروکار نداشته باشم، خودم باشم و خودم و چهارتا ماده بوگندوی سرطانزا و تستهای رنگ به رنگ و از این حرفها، اما، نمیدونم کجای کار یک جوری پیش میره که من هی میچرخم و هی سر راه کارهای آدمانه قرار میگیرم، تو این شرکت جدید که اومدم با خودم گفتم، الهی شکر، آنقدر اینجا آدمهای با سابقه و زبان باز و خوشگل و‌ناناز هست برای پستهای مختلف که کسی کاری به من نداره و خیلی راحت سرم تو کار خودم میمونه و گوشه آزمایشگاه کارم را میکنم، اما، زهی خیال باطل، انگار یک جایی، با یک جوهری که من نمیتونم بخونم رو پیشونیه من نوشته، منرا ببرید بندازید وسط آدمها، منرا ببرید تو میدون جنگ، به همین سادگی، به همین خوشمزگی بنده گوشه آرام و دوست داشتنیه آزمایشگاهم را از دست دادم و افتادم تو چاه، اینکه چرا من انتخاب شدم را نمیدونم، اینکه چرا باید بعد از شش ماه ورود به اینجا دوباره باید کوله بارم را جمع کنم و برم تو کارخونه اونطرف خیابان را هم نمیدانم، فقط میدانم همسفر باید صبرش را زیاد کند تا این شوک جدید کاری من بگذرد.

*اینرا هم میدانم که تمام برنامه ریزیهای تابستانه برای دیدن برادرک پرررررر.

*این یکی را مدیر جانم به یادم آورد که:خانم مرمرانه، اولین شرط فلان چیز بودن، رعایت کامل اصول GMP هست و این یعنی با ناخنهای نازنینت خداحافظی کن، چند ماه با دستکش و بی دستکش ناخن کوتاه کردن را پیچاندم، اما این دفعه دیگه راهعی نتیست، دقیقا نیم ساعته که ناخنگیر جلوی چشمان من هست و هی من نگاهش میکنم و هی او‌منرا نگاه میکند، بدون ناخنهایم مثل گربه بی سبیل میشوم، تعادل ندارم.تازه لاک هم ممنوع شد.تو روح من و آن بخش جاه طلبانه ته تهای وجودم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.