بلاخره سلام
نمیدونم چند شبه که میام اینجا بنویسم، اما هنوز چند کلام ننوشته خوابم میبره و اینجا میماند و پستهای نانوشته.امشب از چشمانم قول گرفتم چند دقیقه ای باز بمانند، دلم تنگ شده برای نوشتن، برای همه چیز نوشتن و برای حس کردن حسهای خوب دوستانم .
شاید دیر باشه برای تبریک گفتن و از عید گفتن و مشابهاتش، ولی خوب نمیشه پست اول سال باشه و یکسره آدم بره سراغ نق نقهای روتینش.در هر صورت الهی که روز به روز زندگیتان پر باشه از آرامش، سلامتی، شادمانی، دونه دونه شماها که چشمتون میافته به اینجا، الهی که یک لبخند از ته دل همیشه کنار گوشه لبتون باشه، حتی اگر دلیلی براش وجود نداشته باشه.
تعطیلاتی که گذشت درهم درهم بود، همه جور روزی داشتم، از منفی بینهایت، تا مثبت بینهایت. خوشحالم که زودتر فرصت نکردم پست بزارم، احتمالا نق نق نامه ای از کار در میاومد. به هر حال، هرچه بود، خوب و بد گذشت و حالا دوباره منم و بدو بدوهای اول سال که نفسم را در کنار آنفولانزای وقت نشناس گرفته و یک عالم کار روی میز که هی چشمک میزنند و سراغم را میگیرند و یک عالمه فکر سرگردان توی سرم که گاهی حسهای خوبم را نشانه میگیرند.
*بلاخره برای اولینبار پایم به پارک آبی باز شد، فکرش را بکنید برای اولینبار، آنقدر ترسیدم، آنقدر با دونه دونه سلولهای وجودم از ته دل جیغ زدم که جانم درآمد.
*یک اتفاق خوب عید دیدن یک دوست بود، میشناسیدش که، سپیده جان مشهدی، ایشان که تقریبا همه اهالی بلاگستان را میشناسد،انگار که ده تا وبلاگ دارد و راه به راه مینویسد، خدا را شکر ، به لطف هوش و دقتم، ذره ای هم شبیه آنچه فکر میکردم نبود. خلاصه که اگر گذرتان آنطرفها که اوهست افتاد، ببینیدش، حال و احوالتان به جحا می آید.
*آنقدر دلم میخواست حسش را داشتم همین الان یک عدد ۶۰ به شماره برنامه نود میفرستادم، برای شرکت در مسابقه اش، حیف که حالش نیست و حس هم.
**خوابم گرفته در حد مرگ واصلا نمیدانم چه میگویم، مهم برگشت به اینجاست، بعدا دوباره می آیم، شبتان خوش و خرم
مریم جان دلم برایت تنگ شده انشاالله سال خوبی پیش رو داشته باشی
سلام دوست خوبم،ممنون از آرزوی خوبت، امیدوارم سال جدید برای شما هم پر باشه از اتفاقهای خوب.
سلام مرمری قشنگم سال جدید پر از شادی و اتفاق خوب باشه براتون
سپیده مشهدی دلم برات تنگ شد با تعریف های مرمری
سلام هدی عزیز،انشالا که سال جدید برای تو خانواده گلت هم پر از سلامتی و پول و شادمانی باشه، روی ماه دخترکت را ببوس.باید سپیده مشهدی را مجبور کنیم یک وبلاگ بزنه، وقتی آدم دلتنگش میشه بدونه کجا سراغش بره.