مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

  


بعضی وقتها، بعضی چیزها چنان حالت را جا می آورد که دونه دونه سلولهایت نفسی عمیق میکشند،آنقدر عمیق که میتونی دست کنی توی پستوی خاطراتت و ‌آنها را که نمیخواهی بکشی بیرون.

نبودنشان مبارک

*خوب میدونم هیچی عوض نشده، خوب میدونم همه چیز هنوز به همان داغونی و‌مزخرفی است که سالها بوده، خوب میدونم به آنهایی پناه بردیم که سالها قبل از آنها گریختیم، اما...

این شادیه لحظه ای را خواهری دارد که روزی روزگاری دلش بد سوخته، مثل خیلی های دیگه، مثل خیلیهایی که میخواستند شادیه فرزندانشون را ببینند اما چیز دیکری دیدند.

*تمام شادمانی من فقط به خاطر نبودن چند نفر خاص هست، آنها که خاصتر سوزاندند.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.