دیشب یکی دوساعتی یکمهمان کوچولو داشتم، خیلی کوچولو.
دخترک دو ماهه تپلی با یک خط هنری حاصل از ناخنهای تیزش روی لپش، دوساعت تمام منرا وادار کرد برایش سوت بزنم، آنقدر که تمام لپ و فکم درد گرفت. دوست داشت توی بغل باشد، به خاطر مشغول بودن دستهایم برایش سوت زدم تا حواسش پرت شود، سوت زدن همانا ونگاه خیره و عجیب غریب دخترک همانا. تا قطع میکردم با ادا اصولهای مخصوص سنش تقاضای اجرای دوباره داشت و با شروع سوت نه چندان ززیبای من چنان قهقه های با نمکی میزد که مجبور شدم بی خیال کارم شوم و همینطوری جلوی رویش بنشینم و سوت بازی با نتهای درب و داغان کنم. بعدتر هم که خوابش گرفت تنها کاری که از دستم برآمد این بود که آهنگهای همای را بگذارم و خودش را هم به شکل چپکی در آغوش بگیرم و روی صندلی راک تاب بخورم، هرچه سرگیجه من بیشتر شد، چشمان دخترک سنگینتر شد و در اوج صدای همای کاملا بسته شد.
پیشنهاد جالبی بود مریم، البته صندلی راک نداریم ما... ولی خودم عاشق ابن صندلیم جلو شومینه
عمو دوستان من به عنوان کادو عروسی خریدند،ماجراها داریم ما با این صندلی و همه مهمانها که به منزل ما میان، از بزرگ تا کوچک،تونستید تهیه کنید، به ویژه برای پسرکوچولوتون و مامانش خیلی مناسبه. البته ما شومینه نداریم.
بنده مجبورم باهاش راه برم تا بخوابه
عمو صندلی راک را امتحان کنید، من با همه بی تجربگی چندین کوچولو را تونستم روش بخوابونم، خیلی از بچه ها راه رفتن را دوست دارند اما احتمالا گاهی پدر و مادر خسته میشن، به هرحال انشالا که شاه پسرتون تنش سالم و سرحال باشه.
چه مهمون با مزه ای.بچه چهار ماهه دوستم وقتی خیلی گریه میکرد مامانش براش دف میزد.
البته که وقتی مهوان دوماهه ما با آواز همای میخوابه، یککوچولوهم با دف آرام میگیره، عجیب غریبن این فرشته ها.
مث دونه برف دل آدم باهاشون خنک میشه!
آره، چقدر تعبیرت قشنگه.