مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

هر طرف را که میگیری، جای دیگه کم میاد

سلام

شرایط کار من طوریه که همه انتظار دارند تمام ساعاتی که امکان داره اضافه بمونی، یعنی از هشت صبح تا هفت شب، به همراه یک ساعت و‌نیم توی راه بودن از هر سمت در کنار روزهای پنجشنبه و جمعه و‌کلا هر روزی که اسم تعطیل داره، شرکت از نظر مالی خوش حساب هم هست و احتمالا همین همکارانم را وسوسه میکنه بیشتر و بیشتر توی کارخونه بمونند و البته کار فراوانی که تمامی ندارد. اما راستش من همیشه سعی کردم اونقدر تو کار غرق نشوم که زندگیم از طرف دیگری بلنگه، این لنگیدن البته ربطی به کار خونه و آشپزی و کلا کدبانوگری نداره، صرفا زمان با همسرم بودن برام معنی داشته، اما خیلی موقعها نمیشه، وقتی ساعت پنج میخوام انگشت خروج بزنم و مدیرم جدی  نگاه میکنه و میگه مگه میخواهی بری،وقتی همه برنامه ریزیهای کاری طوری انجام میشه که حتما حتما بایدهمه زمانهایی که داری و نداری را تو‌کارخونه بگذرونی،  وقتی همسفرم که هیچوقت اعتراضی نداره، به شوخی و خنده میگه، بزار نگاهت کنم، قیافت داره از یادم میره،وقتی هیچ تفریح و برنامه شخصی نمیتونی برای خودت تعریف کن، چون قبلا تمام وقتهات رزرو شدن، معلوم‌ میشه یک جایی کار درست نیست، تازه از انتظارات پدر و‌مادر و خانواده های دو طرف هم کلا فاکتور گرفتی.

تعادل برقرار کردن خیلی سخت میشه، یک جورایی یا باید بی خیال پیشرفت کاری بشی، چون هر گونه مسئولیت تازه گرفتن برابر میشه زمان بیشتر برای کار گذراندن و حضور کمرنگتر تو خونه،یا باید کلا بی خیال خانواده ات بشی و شیرجه بزنی تو کار.

در کنار اینها فقط کمی فکر کردن به وارد کردن نفر سومی به عنوان مثلا کودک دیگه تیر خلاص میزنه به تمام تواناییهای فکر کردنت.

گیج گیجم، این تلاش کردن برای متعادل کردن دو‌کفه ای که هیچ جوری با هم سازش ندارند خست کرده.

نظرات 2 + ارسال نظر
سهیلا چهارشنبه 23 دی 1394 ساعت 12:27 http://nanehadi.blogsky.com

یکی از دلایلی که من از کار بیرون اومدم همین بود.حسرت بودن با خونواده خیلی آزارم میداد.همش فکر میکردم نکنه بمیرم و این حسرت رو به گور ببرم.کی تضمین کرده قبل از بازنشستگی نرم به دیار باقی.

سهیلا انتخاب کردن خیلی سخته، باور میکنی هرکدوم از مدیرانم را که میبینم، به نظرم حیف هستند که از کار حذف بشن، شاید بشه راه بهتری پیدا کرد، شاید ، نمیدونم.

فروغ چهارشنبه 23 دی 1394 ساعت 10:34

مدتی که وبلاگتون رو می خونم . این شکل وافعا تو خیلی از زندگی ها هست . من هم همین مشکل رو داشتم . دارم کم کم قید پیشرفت کاری رو می زنم . الان نیمه وقت کار می کنم و البته دیکه مثل قبل پیشرفت نمی کنم . خودم راضیم و رفتم دنبال کتاب خوندن و تحقیق و هر چی که دوست دارم .
33 ساله ام با 11 سال سابقه کار . فکر می کنم همه عمرم رو کار کردم اونم 10 ساعت در روز

سلام، حوش اومدی به خونه من.راستش برای من کم کردن کار کمی سخته، به نظرم هرکدوم از ما که توکار وارد شدیم یک سرمایه هستیم که سالها برای تجربه دار شدنمون زحمت کشیده شده و درست زمانیکه به مرحله باردهی تو کارمون میرسیم، زمانیه که زندگی از ما انتظار داره کم کم از کار بکشیم کنار، کمرنگ بشیم، کمی ناعادلانه است ولی واقعا من هم نمیدونم چه باید کرد.در هرصورت خوشحالم که شما راضی هستی.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.