اگر به من بگن کدوم بخشه کار توشرکتهای دارویی مزخرفه، میگم بخشهای ممیزی و بازرسی، یعنی دونه دونه سلولهای وجود آدم سرویس میشه تا این روزها بگذره، این روزها هم در حال سرویس شدنم، امروز به همین چراغ نیمسوز اتاقم قسم که سه بسته کاغذ A4 پرینت گرفتم و چشهایم آلبالو گیلاس میچید از بس فرم نوشتم و پرینت گرفتم و QA جان تایید نکرد و مجددا از اول.حیف که دستم زیر ساطورشه، حیف که کارم لنگشه، حیف که مدیرمه، وگرنه بسته آخر کاغذها را تو سر خودم میکوباندم.ساعت هفت که شد، گفت میخواهی شب اینجا بمونی، گفتم مدیر جان، تصدقت ، منم و یک شوهر، میخواهی من امشب میمونم، اما بالاغیرتا خودت بعدا برام یک شوهر تهیه کن، چون طلاقم میده، تو راضی میشی من به قیمت یک ممیزی، بی شوهر بشم؟خودم فردا صبح از اول وقت هی برات فرم مینویسم و هی پرینت میگیرم.انشالا یا من از کار می افتم یا پرینتر.
*یک کتابی خیلی سال قبل خواندم، که احتمالا خیلی از شماها هم اونرو خوندید، کتاب دلنشین چراغها را من خاموش میکنم، نوشته زویا پیرزاد عزیز، آقا مدتیه هی من هرشب یاد این کتاب میافتم و اینکه چرا ما دونفری سر یک چراغ خاموش کردن هی بحث میکنیم، هی چانه میزنیم، قضیه از این قراره که تا مدتی قبل، کلید برق دقیقا بالای سر تخت بود و همسف. به دلیل دیر خوابیدن هرشب زحمت خاموش کردن را به عهده میگرفت اما به دنبال کمی تفییر و تحول تخت ۹۰درجه ساعتگرد چرخید وحالا کلید برق از ما دور شده،متاسفانه بنده هم به اندازه ضخامت خودم(ایکاش لاغر بودم)به کلید نزدیکترم و هرشب این جمله تکرار میشود که چراغها را من خاموش نمیکنم، جنگ وجدلی داریم نصف شبی، این هم از ماجرای شبانه ما، ملت نصف شب اصوات عاشقانه به بیرون ساطع میکنند، ما هم امواج خشونت طلبانه.
خاموش کردن چراغ برای همه زوج ها مشکله. معلوم نیست بالاخره وظیفه کیه.
ما که حلش کردیم، هرکی دیرتر بخوابه وخوب البته که خوشخواب خونه منم.
کلا ممیزی همه جا سخته. همه جا!
کلا حساب کتاب پس دادن در هر شرایطی سخته و ترسناک.