مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

آخرین روز تعطیلاتتون به خیر باشه، انشالا که خیای شنگول و منگول روزهای کاری را شروع کنید.

آخرین روزی هست که پیش برادرک هستم و آخرین روزی هست که کنار پنجره ایستادم و منتظرم برادرک برسه و مشنگانه از اینجا صدایش بزنم و اون جانم جوابم را بدهد و تمام.

عاشق فسنجون است و میتواند هفته ها این غذا را بخورد، به خواست خودش فسنجان پختم و به خواست همسرش که سوپ شیرهایم را دوست دارد، سوپ هم پخته ام. علاوه بر اینها، همسفر هم به خواست بچه ها آش رشته آماده کرده. به خیال خودمان داریم محبتهای خفه شده در وجودمان را بیرون میریزم. چطور خوردن همه اینها و قروقاطی شدن در معده بماند، حال و احوالمان بیشتر قروقاطی هست و آنقدر حالم بغض دار هست که   دلم میخواهد بد و بیراه بگویم به باعث و بانی مهاجرت و تکه تکه شدن دلهایمان که از هر طرف میچرخیم جای یکی را خالی میبینیم و هرجا که باشیم چیزی پیدا میشود که ته تهای وجودمان به حالمان گند بزند.

*چند روزی در کنار همسفر خواهم بود و انشالا بعد از آن پر میزنم به سوی خانه.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.