مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

پاییز باشد و هوا خنک باشد و خرمالو باشد و گاهی بوی باران بپیچد، آدم لحظه لحظه اش را میخواهد زندگی کند ، بی خیال روز و روزگاری که گاهی بد میتازد.

* قرار است میزبان مهمانان عزیزی باشیم، برای ما که تنها اینجا زندگی میکنیم، آمدنشان خبر خوبیه، اما خیلی قشنگ برای فردا شبم تا ۹ شب جلسه گذاشتند، همسفر لطف کرده و مقدمات آمدن مهمانها را آماده کرده، خودش هم فردا شب را اجبارا دیر به منزل میرسد، هزار جور هماهنگ کرده ایم تا مهمانها بی کلید نمانند، به قول مادرک، مهمانداری این مدلی هم نوبره والا.

*برای پدرکم کار کوچکی کرده بودم، تماس گرفته بود و شرح ماوقع میگفت، انتهای صحبتش گفت، الهی که خیر ببینی باباجان، دلم ضعف رفت برای صدایش، عشق کردم از دعایش.

الهی که خدا مراقب پدر و مادرهاتون باشه، چه اونها که پیشتون هستند، چه اونها که پیش خودش هستند.

نظرات 2 + ارسال نظر
samira یکشنبه 6 آبان 1397 ساعت 09:51 http://sama92.blogfa.com

سلام مریم بانو
کجایی خانوم
درگیری هات کم نشد دلمون تنگ شد برات...

سلام عزیزم. همین دوروبرها هستم. میام انشالا

سپیده چهارشنبه 2 آبان 1397 ساعت 05:28

کجایی مریم جان ؟خوبی ‌دلمون برای خودت و نوشته هات یک ذره شده

سلام. خوبم. درگیرم. انشالا میام.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.