سلام
اولین عصر زیبای شهریوریتون به خیر باشه الهی
به همراه همسفر، در کنار خانه پدرش هستیم، یک گوشه از قبرستان سرسبز، توی یک روستای کوچک و خوش آب و هوا، اینجا که می آییم، وجهه دیگه ای از همسفر رو میشه، پسرک کوچولویی میشه که تنها سرگرنیش پاک کردن خاک نشسته روی سنگ پدر هست. خیلی زیاد اینجا را دوست داره و به معنی واقعی کلمه، اینجا براش حکم خونه پدری داره. بارها و بارها گفته که آرزو داره برای جبران پدری که تو این دنیا نداشته، در کنار پدر و در خانه پدر قرار بگیره و امروز باز تکرار میکنه.
غمگین نیستم، یک جورایی آرومم، هیچ تصوری از آینده ندارم، گیجم.