مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

توی راه پله خونه بودم که صدای گوشیم بلند شد. همینطور که کلید را تو در مینداختم ، تصویر بهار روی گوشی اومد با اشکهایی که گوله گوله از چشمهاش میریخت رو صورتش. به هوای  اینکه باز مامانش دعواش کرده و لوسانه به من پناه آورده، پرسیدم تپلک چی شده باز؟

جواب که داد، حس کردم قلبم داره می ایسته، یک دنیا خاطره تلخ سالهای مدرسه تو سرم چرخید، یک عالم حس نفرت تو دلم دوید، انگار لحظه ای که خودم با گشت،_ لعنتی ارشاد درگیر شدم، انگار لحظه ای که تو بازداشتگاه گفت لباست را در بیار و بنشین، انگار یک عالم نفرت که تو تنم چرخید، انگار هرچی حال بد که روحت را مریض کنه اومد سراغم.

۷ دخترک، ۷ فرشته نازنین ۸ ساله، بدون اینکه حواسشون باشه تو چه جهنمی دارند بزرگ میشن، بدون اینکه بفهمند ، تو مدرسه هایی دارند درس میخونند که یادشون میده دنیای قشنگ خونه با دنیای مزخرف مدرسه فرق داره، توی زنگ تفریح رقصیدند، مقنعه هاشون را باز کردند(از سر در نیاوردند، دخترها میدانند چی میگم، برگردان روی سرشون گذاشتند) و رقصیدند.شعر هم خواندند، آهنگ بهنام بانی را خوانده اند و کتک خوردند، هرکدام دو تا توی صورتشان خوردند. بعد هم به دفتر رفتند، باز هم کتک خوردند، بهشان گفته اند که اخراجتان میکنیم، انضباطتان را هم صفر میدهیم، کارنامه هم بهتان نمیدهیم.

بهارکم، تپلکم، نازنینم از ترس جیش کرده، باور میکنید؟ دخترک ۸ ساله لباسش را از ترس خیس کرده و فکر کرده دنیا به آخر رسیده .

خدا را شکر ۷ مادر این ۷ دختر قصد شکایت دارند، قصد دارند مدیر را به چهار میخ بکشند که به کدام حق کتک زده است، توهین کرده است، ترسانده هست، ته دلم خنک شد که اینبار ۷ دختر ، ۷ مادر پشتشان هست و قرار نیست اتفاق مدرسه در خانه هم تکرار شود.

نمیدانید که من با چه نفرتی از مدرسه بزرگ شدم، چقدر خاطرات تلخ دارم، دلم میخواست حق خالگی داشتم، میرفتم پیش اون  مدیر که خیلی خیلی شبیه مدیر دبیرستان من هست بگویم منرا میبینید؟ سالها پیش من هم کتک خوردم، توهین شنیدم، لرزیدم، ترسیدم، عذاب گناه داشتم، حالایم را ببینید، هرچی روی سرم قرار میگره سنگینه، روسری روی سرم نمیمونه، از دونه دونتون بیزارم.

* گاهی خودم حجم نفرت درونم را باور نمیکنم.

نظرات 1 + ارسال نظر
پوران پنج‌شنبه 20 اردیبهشت 1397 ساعت 14:14 http://kavirdarkavir.persianblog.ir/

باورم نمیشه، وااای این ادما چه جوری زندگی میکنند، عزیزکم بهار کوچولو

من هم باورم نمیشه که بعد از این همه سال این دیوانه ها هنوز وجود دارند.بهار خوبه،
خوبتر هم میشه انشالا

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.