مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

صبح زود زدیم به دل جاده، مادرک تماس گرفته بود که حتما بروی زیارت، نتونستم دروغ بگم بهش، گفتم مامان جان هرکاری میکنم راه دلم سمت اونجا نمیره. ناراحت شده و اصرار داره و من هم هی جوابهای خودمو میدم و توضیح میدم و ‌...

دیشب رویا و کابوس داشتم با هم. حسهای خواب گاهی اونقدر اثر گذاره که دلت نمیخواد به هیچ کسی بگی و الان با خواب پشت لب مونده اومدم اینجا که باز بیرون از اینجا حرف نزنم و محکوم به زن احساساتی نشوم  و بحثهای تکراری نشنوم .

* لحظه خروج از شهر دلم نیامد که روی پل آخر توقف نکنم و به یاد اونها که میخواهنش نگاهی نیندازم.

نظرات 1 + ارسال نظر
سپیده شنبه 4 فروردین 1397 ساعت 18:40

سلام مریم جان خوبی سال نو مبارک انشالله که سالی سرشار از شادی و خوشبختی و سلامتی رو در همه مراحل زندگیت در پیش رو داشته باشی

سلام به روی ماهت. انشالا که سال نو برای شما هم مبارک و پر از اتفاقهای خوب باشه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.