مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

روز آخر کار ، معمولا خیلی خاصه و هیجان انگیز. همه همکارها و مدیرها مهربون میشن و لبخند به لب ارزوهای خوب خوب میکنند.  انجام کارها به شدت تق و لقه و عملا کاری انجام نمیشه. هوای این روز را دوست دارم.

شب بدی گذروندم، خیلی بد. از صبح دارم سعی میکنم تلخی شب قبل را اروم اروم توی شبرینی امروز حل کنم شاید که پایم برای خونه رفتن یاری کنه، ولی راستش هربار یک چیزی روی قلبم سنگینی میکنه و سرگیجه ام را بیشتر میکنه، انگاری قدرت تلخ سازی به شیرینی سازی غلبه داره و البته که این نیز میگذره و خیلی زود میام اینجا و هوار هوار شادمانه میکنم و مثلا از قشنگیهای زندگی میگم و از این جور مشنگیات.

*از صبح با کلی از بازرهام حرف زدم، قلدرانه گفتم اروم رانندگی کنند و حواسشون به برگشت باشه و بدونند که من حوصله نیروی جدید گرفتن ندارم و سعی کنند زنده بمونند.تعدادیشون بچه های خوبی هستند و از ته دلم دوست دارم بتونند تو کار پیشرفت کنند.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.