مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

گوشی به دست و پتو به بغل و کتاب به کنار چسبیدم به شوفاژ . تلویزیون هم بدون صدا تو خونه روشنه و مثلا نورش تنهایی خونه را از یادم میبره. همسفر هنوز نپریده و پروازش تاخیر داره و  میدونم تا بره و برگرده کلی روح و روانم چلانده میشه از استرس سقوطش. پروازش هم به حول و قوه الهی از داغانترین نوع موجود است.یک هفته تمام ناز کردم،  نق زدم، دعوا کردم که این آخر سالی و تو ابرهایی که از اول پاییز گم و گور بودند و روزهای اخر یادشان افتاده کمی ببارند ، بی خیال اینور اونور رفتن بشه و نشد.

انقدر تو گوشی سیر و سفر کردم که اصلا نفهمیدم این بطری شیر که تازه دربش را باز کرده بودم کی تموم شد، یا خدا، گاهی عجیب شکمو میشم.

*هوای خوش این روزها نوش جانتان. تا میتوانید  تنفسش کنید.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.