مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

نرگس افغانستانی

توی حال و هوای سرد و پیچیده در پتو و بدون همسفر و چرخیدن های مجازی، دلم یک کتاب خواست. افسوس برای نرگس های افغانستان ، حدس میزنم دوستش داشته باشم. دیروز بعد از ظهر تمام‌چند کتاب فروشی محدود اطراف که توی عصرگاه جمعه هم باز بودند، سرک کشیدم  و از هرسه جواب شنیدم، تمام کردیم. فرصت دورتر رفتن نداشتم، دلم الان میخواهدش و تا حالا اینترنتی کتاب سفارش ندادم و اگر هم بدهم، اصلا نمیدانم ادرس گیرنده کجا باید باشد، منکه خانه نیستم.

آنقدر نق نداشتن کتاب به جان همسفر زدم که قول داد علی رغم اینکه میداند اطرافش تا شعاع ۵۰ کیلومتری هیچ کتاب فروشی نیست، اگر توانست دنبالش برود.

فعلا


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.