مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

صبح مایل به ظهرتان بخیر

بعد از مدتها تجربه تنها در خانه را میگذرانم. از خرابکاریهایی که به دلیل نبود همسفر پیش اومده بگذریم، انگار در حال گذراندن یکجور مدیتشن هستم. تلویزیون خاموش، ساکت بودن خونه، روشن کردن عودهایی که من دوست دارم و همسفر علاقه ای به بوهایشان نداره و راه انداختن دودهای دیگری که بازهم همسفر علاقه نداره، یک جورهایی تو هپروتم برده.

تازه دوسه تا کتاب هم کنار دستم گذاشتم و پیچیده در پتو، با پنجره باز، رو صندل لم دادم و با فکر و خیالم پرواز میکنم.

یک قرار دوستانه گذاشتم، دعا کنید کنسل شود و این خلوت همینطوری ادامه پیدا کنه. تازه به خودم قول کتاب خوانی تنهایانه در یک کافه هم دادم.

*در نبود همسفر گاز خانه را تمیز کردم، داغون شد. پر از لکه شده، من نمیدونم همسفر ورد و جادو میخونه که صفحه گاز مثل آینه میشه؟

*بازهم در نبود همسفر، مجبور به اتوکاری شدم، تمام خط و خطوطی که همسفر روشون تعصب داره به هم ریخته و قاطی شده. برگرده، نق نقی خواهم شنید اساسی. تازه انگشت نازنینم هم سوخت.

* تا همسفر به خانه بازگردد، انشالا که خانه و زندگی سرجایش بماند.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.