مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

جمعه شبتون بخیر باشه الهی

میگم خدا را شکر که این دوروز آخر هفته وجود داره وگرنه  من نمیدونم تمام کارهای نکرده ام کی قرار بود انجام بشه. والا به خدا. اصلا نفهمیدم چطور گذشت این پنجشنبه و جمعه. 

تپلکهای خواهرک هردو ناجوانمردانه مورد حمله ویروسها قرار گرفتند و پوست خواهرک را کنده اند از نق نق و گریه و دارو نخوردن. تو این شلوغ پلوغیهای این دوروز من ، تمام وقت گوشی به دست بودم. از بس که هر لحظه که  نق نقشان اوج میگرفت و دارو نمیخوردند و دلشان خاله مریم (مَیَم به زبان تپلک کوچک) را میخواست و خاله مریم‌ هم با انواع ژانگولر بازی و زبان درآوری (این یکی خیلی مورد پسندشان هست) باید کمک میکرد تا دارو بخورند. کی میگه دنیای مجازی بده؟ حتی میتونی از پشت صفحه گوشی به یه مادر خسته کمک کنی تا شربت تلخ و بدمزه را به خورد کودکانش بدهد.

تازه ، علاوه بر دارو خورانی، مشق مدرسه هم حل میکنیم. سوالهای علوم حل میکنیم، چند ثانیه هم دیر جواب بدیم محکوم‌میشیم که خاااااله چقدر تو بیسوادی.

*یک همکار بامزه داریم توی سرویس. این آقا یک کوچولو از من بزرگتر هست و  خیلی هم شیطون هست و  نمیدانید من چقدر سورپرایز شدم وقتی فهمیدم ایشون سه تا بچه داره، سه تااااااا. تازه هنوز قسمت اصلی ماجرا مونده، پسر بزرگ ایشون سربازه، باور میکنید ؟؟؟؟سرباز!!!! همکار نازنین من ۱۶ سالگی ازدواج کرده و اختلاف سنی با پسرش ۱۷ ساله.ایشون میگفت و میگفت و از مشکلات زندگی و خالی شدن کارت در روزهای اول ماه و مشکلات عجیب و غریب و هزینه ها و ..‌.و من ، توی دلم پر پر میزدم برای داشتن پسرکی تو سن و سال سربازی و باقی قضایا.

قشنگیه زندگی میدونید چیه؟ اینکه چقدر من دوست دارم جای جناب همکار باشم و چقدر او دوست دارد جای من باشد و فرزند نداشته باشد و برای خودش و همسرش زندگی کند و دغدغه هزینه بچه ها را نداشته باشد و ...

الهی که خدای مهربون همه بهترینهایش را برای شما در نظر گرفته باشد و خیلی برایتان سخت نگیرد و

الهی که دوست جانم، روزگار تو هم‌مهربانتر باشد، خیلی مهربانتر.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.