مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

درخت خرمالو

مدتی است دوشنبه های زندگیم را با حضور در کلاس یوگا به پایان میرسانم. محوطه کلاسم بسیار دوست داشتنی است و گاهی فکر میکنم اگر حتی وارد کلاس هم‌نشوم و در همان اتاقها و حیاط حضور داشته باشم تمام حسهای قشنگ دنیا به قلبم سرازی میشود. از همه زیباتر درخت خرمالویی است که علی رم اینکه هییییچ برگی روی آن‌نمانده است، پر از قلقلیهای نارنجی زنگ است و دل من پر میزند برای دانه دانه دیدنشان و بوییدنشان. تمام افسوسم اینه که آنقدر دیر به کلاس میرسم و آنقدر عجله دارم برای خروج از آن، غیر از چند ثانیه هنوز فرصت حال و احوالپرسی با درخت را پیدا نکردم.توی ذهنم مالک موسسه یوگا، از خوش سلیقه ترین بانوان عالم است که به جای یک واحد آپارتمان بی روح، یک ویلای فوق العاده را برای کلاسهایش انتخاب کرده است. درخت خرمالوی مخشر یک طرف، استخر و نور پردا ی فوق العاده اش هم باعث شده من تمام روزهای تلخ پر جلسه دوشنبه را به عشق دیدن این مرکز به سر کنم.

***تمام حال خوب امروزم برای تو. الهی الهی الهی که خداوند مهربون، مهربانانه ترین حالش را برای تو گذاشته باشد مهربان من.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.