مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

خانه پدری هستم. جایتان‌سبز. باران پاییزی هم بلاخره باریده‌ و حال و هوای خوبی شده.

امروز انتقام چند هفته استخر نرفتن را از خودم گرفتم. چند ساعت پیوسته قورباغه بازی کردم و رفتم و برگشتم. تمام بند بند وجودم درد میکنه. شبیه یک نارنگی زیر پا قرار گرفته شدم. جایتان خالی ، مادرجان بر ای نهار یک آبگوشت فوق العاده درست کرده بود و اینجانب در حد خفگی خودم را شرمنده کردم. معده طفلکی هم که چند هفته ای است برنامه هویج خواری دارد، سورپرایز شده بود و هنگ‌کرده بود. در کنار این غذا یک دوغ فوق العاده را هم تصور کنید. معجون استخر، آبگوشت و دوغ به زمینم زد و مثل فیل خوابیدم. دقیقامثل یک فیلی که چند هفته هویج خواری حتی گرمی هم از عدد ترازویش را کم نکرده و همچنان در اوج سیر میکند.

*آنقدر خبرهای لرزیدن از اقصی نقاط مملکت را شنیدم که حتی فرصت نگران شدن برای دوستان ساکن جنوب و شمال و ِغرب و ...پیدا نمیکنم. خدا جانم حواست هست با این لرزه  لرزه ها؟






نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.