مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

چند ساعت دیگه همسفر میره ماموریت، سفر کوتاهه و تا دو سه روز دیگه برمیگرده. معمولا اینجور وقتها سعی میکنم از چند روز قبل هیچ فیلم ترسناکی نبینم تا در زمان تنهایی توهمات عجیبان غریبان سراغم نیاد اما...

جاتون نه چندان خالی، به لطف تعطیلیه روز قبل و بیکاری و چرخش در کانالهای اسمشو نیار چشمم به یک فیلم افتاد با حضور بانو جنی، فر

خدا ازش نگذره، حضورش گیجم کرد. با خیالی راحت از حضور ایشون در فیلم و اطمینان از دیدن یک فیلم گوگولی مگولی خیره به تلویزیون ماندم و دقایقی گذشت و یک دفعه فیلم از جیک جیکهای عاشقانه پرید تو هارت و پورتهای خشن. اه اه اه مثل چی خشونت داشت و قتل عامهای جورواجور.  از دیشب تا حالا تپش قلب گرفتم و دقیقا نمیدانم فردا شب چه غلطی بکنم با اصوات ناموزونی که تو خلوت و بی همسری هی از در و دیوار میشنوم.

بانو لوپز جان، آخه شما را چه به این فیلمها. شما نازی، لطیفی، فیلمهات باید پر از دنس باشه نه خون و خونریزی عزیزم.

اینگونه که گفتم بنده گند زدم به شبهای تنها در خانه.

* بعد از مدتها جستجو برای یک قاب عکس ساده و سفید گوگولی و البته ارزان، بلاخره یافتمش و خریدمش. یک عکس ناز نازی از جناب خودم و همسفر در قاب جان قرار گرفته و ایشون خیلی خوشگل تشریف بردند در گوشه میز من در کارخانه جهت به دست آوردن آرامش در زمانهای بدو بدوی کاری. حضور عکسمون که یک خاطره هست از روزهای  خوش سفر، شاید بتونه هم حجم استرس را کم کنه، هم گهگاهی حضور همسفر را یادآوری کنه. حال و حوصله ندارم تعریف کنم که تازگیها چه بحرانهایی گذراندیم در خانواده دو نفریمان،هرچه بود گذشت و خدا را شکر الان در ساحل آرامشیم اما خوب ، این ساحل ارامش هرچند وقت یکباری کسالت آور میشه و چشم  که باز میکنی میبینی وسط طوفانی.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.