مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

از حق خاله بودنم استفاده کرده ام و چند کار بی ادبانه یاد تپلکهای خواهرک داده ام. بهار که قبلترها یاد گرفته بود، تپلک کوچکتر که زبانش را در می آورد دلم ضعف میرود برایش و دلم میخواهد از پشت گوشی لهش کنم از شدت خواستن.

این دو سه شب گذشته که مثل خیلی از شما یک عالم عکس تلخ دیدم از تلخیهای سرزمینهای کردنشین، تپلک که از پشت گوشی زبان درمیاره دلم میترکه از شیرین زبونهایی  مثل تپلک که حالا یا نیستند یا تنها هستند. میمیرم از تصور اینکه این دو تنها و ترسیده بمونند، دلم میخواست آغوشم جا داشت برای بغل کردن تمام طفلکهایی که ترسیده اند توی این روزها.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.