مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

شبتون خوش باشه الهی

من برخلاف خیلی از خانمها، معمولا با برنامه ریزی و تحقیقات زیاد ارایشگاه و کارهای مربوط به انرا انتخاب نمیکنم. تصمیماتم در مورد ارایشگاه رفتن کمتر از چند دقیقه گرفته میشه و معمولا بسته به شرایط روحی که گذراندم شدت درخواست برای تغییراتم توی ارایشگاه بیشتر میشه.

امروز بعد از ظهر سه تا جلسه داشتم. هر سه جلسه پر از بحث و حاشیه و استرس فراوان بود. از جلسه دوم که به قصد اخری خارج شدم به شدت سردرد داشتم و جایتان خالی تو این جلسه اخر حسابییییی توبیخ هم شدم. برخلاف خیلی مواقع دیگه معمولا توبیخ شدنم دلیل درست و حسابی نداره، اینبار واقعا به دلیل کم تجربگی در یک موضوعی کاملا مقصر بودم و هرچه شنیدم حقم بود  و احتمالا حالا حالا هم باید جواب پس بدهم.

زمان انگشت زدن و خروج دلم میخواست از شدت سردرد سرم را بکوبم تو دیوار و در همین لحظه نگاهم‌به شیشه نگهبانی افتاد و ریشه های سفید رنگ که تمام قد جلوی چشمم اعلام حضور میکردند. توی سرویس از همکارها سراغ ارایشگاه گرفتم و تو شهر میان راه برای اولینبار پیاده شدم و تا همین ساعت پیش در ارایشگاه بودم و هربلایی میشد بر سر خودم اوردم.

*دست خانم هنرمند درد نکند. فهمید با چه ادم تعطیلی طرف هست ولی سو استفاده نکرد.

* همسفر شوکه شده هست. هرچند دقیقه یکبار میپرسه، الان دقیقا چه رنگی هستی؟ ( رنگ‌مو عجیب نیست، اطلاعات رنگ‌مویی خودم و همسفر کم هست).

*اشتباهم خیلی اشتباه بوده است. هنوز یادش می افتم تا مغزاستخوانم درد میگیرد.

* بوی رنگ‌موی تازه را دوست دارم، مثل بوی سی. گار دلنشین هست.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.