مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

شبتون بخیر

اگر کمرنگ شدم تصور نکنید خیال خداحافظی از وبلاگ و اینجا را دارمها. نخیر. اینجانب هستم فقط همون قضیه دلنشین و تکراریه ممیزی در راهه. انشالا اگر خدا بخواهد و دیگران هم بگذارند اخر هفته دیگه این قورباغه غول پیکر و چندش ممیزی میل خواهد شد. الان تو شرایطی هستم که ممیزی در کنارش قورباغه که نه، یک پروانه زیبا و لطیف به چشم میاد.

جانم برایتان بگوید یک اقای مهندس پر از مدرک و پر از هوا، با شرکت ما جوین شده و قراره یک کارهایی بکند. یک قرار داد تپل بسته و یک عالمه قول داده به مدیرهای عزیز، بی خبر از آنکه چیز زیادی از زیر ساختها بداند و کمبودها را بشناسد و...

به هوای همان قولها دانه دانه سلولهای ما را سرویس کرده و البته مریم‌جان هم چون در تیم کوفتیه کیفیت( خدا وکیلی صفتش به کلمش میخوره) قرار داره، قشنگ جلوی دید این عزیز دل هست. اوضاع مرا میبیند، میبیند نزدیک دوماه هست به خاطر این ممیز ی کوفتی زندگی برای خودم و خانوادم نمانده ، میبیند هرکاری هرکی میخواهد اسم من فلک زده هم درونش هست، میبیند همه جوره میدوم اما نمیرسم( مدیر جان من عملا در غیبت کبری به سر میبرد و عملا بنده سرویس دهنده همه هستم بدون هیییییچ اختیاری). خلاصه ایشان یک جوری برای من  کار تعریف میکند که اگرهمسفر را هم سه طلاقه کنم و شبهای زندگیم را هم در آغوش گرم کارخانه بگذرانم  و شبانه روزم به جای ۲۴ ساعت، ۴۸ ساعته بچرخد، اندکی از فرمایشات ایشان اجرا خواهد شد.گیر زبان نفهم عجیبی افتادم.

همسفر گاهی تعریف مناسبی از من‌میکند، بر اساس مشکلاتم در محل کار قبلی و اوضاعی که در این شرکت دارم،  میگوید تو شدیدا باب میل مدیران هستی، روی پیشانیت با فونت درشت نوشتی: هرچقدر میتوانید بار روی دوشم بگذارید. من  بارتان را با کمال میل میبرم دردتان به جانم، اصلا خودتان هم سوارم شوید.

** پازل نازنین ، هدیه همسفر،  خیلی جالب پیش میرود، اصلا روند جالبی دارد کامل کردنش. یک نقطه ریز رنگی، یک خط محو، ...باید دنبال نشانه های ریز ریز بگردی، باید حواست جمع باشد و یادت بماند ، کم کم شکل میگیره و هویت پیدا میکنه ولی... لامذهب خیییییلی سخته. اگر عمری باقی ماند و پازل کامل شد انشالا تصویرش را نشانتان میدهم تا ببینید چقدر هیجان داشته ساختنش.

دلم لک زده برای پنجشنبه جمعه پیوسته و بدون کار.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.