مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

بعد از یگ روز شلوغ پلوغ و کمی دوست‌نداشتنی، اخر شبی فرصتی پیش اومد که کنار پنجره خونه پدری، با یک ویو رو به یک عالمه ساختمان نه چندان زیبا، با یک‌باد فوق العاده خنک‌پاییزی و یک عالم ستاره که بالای سرم هست بایستم و عطر خوش پاییز را تنفس کنم. خوب اگر به جای پشت بام آپارتمانهای زشت ، چند تا درخت و دریاچه زیبا و یا ساحل دریایی جلوی چشمم بود بیشتر میپسندیدم ولی خوب فعلا همین ها که هست را دو دستی میچسبم.

خواهرک بعد از مدتها شب را در خانه پدری مانده و بعد از کلی کشتی گرفتن با  دو وروجکش، موفق شده آنها را بخواباند.

هرکدام یک طرفش خوابیده اند و لحظه ای از دلم‌میگذرد که چقدر این صحنه آشنایم‌هست. سالها رویایش را داشتم که دو پسرک شیطان در اطرافم لوباتری شوند و به خواب بروند ولی خوب رویاها آنطور پیش نرفت‌

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.