مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام

شرکتی که من کار میکنم از نظر پوشش و قوانین سفت و سخت بعضی شرکتها خیلی راحته و سخت گیری نداره اما زمانهای بازدید دولتی اعلام میکنه که با لباس فرم به محل کار بیایید و ارایش و ...نباشه. توشلوغیهای چند روزه قبل از ممیزی، معمولا بازدیدی تعریف نمیشه تا ملت به کارشون برسند.اینها را داشته باشید تا کمی بعد.

دیشب که به خونه اومدم خیلی خیلی خسته بودم. احساس میکردم  همه ورودیهای مغزم بسته شده و حتی جواب سوال ساده همسفر که میپرسید برات صبحانه چی بگذارم را هم باید فکر میکردم که اینکه میپرسه یعنی چی؟

یکی از کارهایی که از دوران دانشجویی انجام میدادم این بود که در زمان امتحانات و هنگ کردن مغزم، یک رمان جفنگ از کتابخانه دانشگاه میگرفتم و میخوندم . دیشب به یاد ایام قدیم ساعت ۱۱ شب سرچ کردم که یکی از رمانهای فهیمه رحیمی ( من شرمندم اما یک چیزی برای بازشدن مغزم لازم و بود و دیشب فقط اسم ایشون یادم بود) دانلود بشه و خوشبختانه یک چیزی پیدا شد( بازهم شرمنده، بنده در دوران جهالت نوجوانی تماااام کتابهای ایشون را خوردم). چند صفحه خودندم و اروم شدم. ذهنم رفت به عاشقانه های نوجوانی.صبح که بیدار شدم احساس کردم باید متفاوت بپوشم تا روزم متفاوت شروع بشه و حواسم از حجم سنگین کار کمی پرت. حتی با علم اینکه میدونم به خاطر حجم کار سالن تولید هم نمیرم دقایقی را پای آینه گذراندم. با یک حال خوب رفتم شرکت و البته توی سرویس حس کردم اوضاع عادی نیست ولی توجهی نکردم.

چشمتون روز بد نبینه. توی شرکت که رسیدم دیدم همه با لباس فرم هستند و روسریهای تیره رنگ و ...

ظاهرا دیشب که بنده در حال کسب فیض از محضر استاد رحیمی  بودم، در گروه کارخانه خبر لغو ممیزی و البته اعلام بازدید را گفتند و نمیدانید چه مریم تابلویی بودم امروز با این شال سفید و مانتوی سبز و ...

آنقدر تابلو بودم که انگار مثلا با ما.یو رفته باشی در مراسمی مذهبی. ظاهر مشنگم یک طرف، لغو ممیزی آه از نهادم بلند کرد، در واقع جگرم را سوزاند. سه هفته هست دهان مبارک خودم و همسفر را با این ممیزی سرویسکاری اساسی کردم، انوقت به دلیل مسخره ویزا ندادن مملکت به اقای ممیز، همه چیز پررررررر.

الان همسفر با دمش گردو میشکند اساسی. ما هستیم حجم تعطیلات در پیش رو و بدون ممیزی و برنامه هایی که نداریم.

نظرات 2 + ارسال نظر
نجمه پنج‌شنبه 6 مهر 1396 ساعت 11:07

من خیلی کتاب دالان بهشت رو دوست دارم.
اسم نویسنده شو فراموش کردم

من کلا اسم کتاب و نویسنده را فر اموش میکنم

نجمه چهارشنبه 5 مهر 1396 ساعت 07:53

وااای خدا
منم هنوز حالم که بد می شه،بین رمان ها و حرفای قشنگ عاشقانه دلم می خواد دست و پا بزنم.
چ بامزه بوده روز ممیزی

یعنی شما هم فهیمه رحیمی میخونی؟
انشالا که حالت همیشه خوب باشه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.