مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است


 سلام

از اونجایی که معمولا روزهای هفته را خیلی خودمون را درگیر نظم و نظافت خونه نمیکنیم، شکل خونمون شدیدا وابسته به اینه که آخر هفته خود را کجا و چگونه بگذرانیم. حالا شما تصور کنید چند هفته پشت سرهم ، هم روزهای هفته ات را تا دیروقت سرکار بمونی و هم آخر هفته را یا در سفر یا در کار گذرانده باشی. دیروز که دوباره به کار گذشت، امروز احساس کردم در و دیوار خانه ام التماس میکنند یک گوشه چشمی هم به آنها داشته باشم. چمدان کنار اتاق هم همینطور. اوصاع جسم و جان و روح و روان خودم التماس دعا داشت که چیزی، گوشه نظری...

نشان به آن نشان که تمام امروز خودم و همسفر هر دو دویده ایم تا ظاهر خانه کمی استاندارد شود. کوه لباس شسته شده و اتو شده، چمدان و محتوایی  که بلاخره تعیین تکلیف شده، گردو خاک گرفته شده از گوشه گوشه خانه و...تو این اوضاع اضافه کنید بیدار شدن میل آشپزی و پختن چند مدل غذا به امید آنکه همسفر طفلکی در طول هفته غذا داشته باشد.

ساعتی است که بلاخره آرام گرفتیم. نگاهم افتاده به بسته ماسکهای مدل به مدل که ارسال شده برادرک است و زیاد نمیفهممشان و به روش خودم گهگاه استفاده میکنم و دقایقی بعد میشورمشان‌. هوای فانتزی بازیهای زنانه به سرم میزند و با ماسک آفریقایی با خودم‌مشغول میشوم و حال و هوایم خوشتر میشود وقتی ماسک رو صورتم هست و کانالها را بالا پایین میکنم و کنسرت ادل پخش میشود ، عشق میکنم از صدایش و بماند که همسفر دلش پیش فوتبال تمام نشدنی تلویزیون هست و هرروز خدا هم یکجایی با یک جایی مسابقه دارد و بازی مهمی است.

* هفته سختی گذراندم،کار را نمیگویم، هرچقدر که فکرش را بکنید از دست پدر و مادرم ناراحت و غمگین و عصبانی شدم، برای اولین با یک هفته نتوانستم تماس بگیرم. تماسشان را هم جواب ندادم. رفتارم مسخره و کودکانه بود امااااا باور کنید هنوز هم از دست هردویشان عصبانی هستم و غمگین . فقط نمیدانم چه کنم. یعنی میدانم که هیچ کاری نمیتوانم بکنم، هیچ کاری و فقط باید دید و گوش کرد و دندان روی جگر گذاشت. علی رغم سن و سال شناسنامه ای که دارند گاهی آنقدر کودک و مشنگ‌میشوند که حس میکنم دنیا بالا و پایین شده و من مادرشان هستم و آنها هم کودکانی زبان نفهم و حرف گوش نکن.

*از صبر همسفر قبلترها گفته بودم؟ خیلی صبور بوده در مقابل نواسانهای حال و هوای من. مدتی است که کم کم اعتراض میکند از کارم و از برنامه زندگی و از خیلی چیزهای دیگر. خیلی قرارها با خودم‌گذاشتم، خیلی قولها به خودم دادم که درستش میکنم اما...روزهایمان‌کمی متفاوت میگذرد.کمی صبوری، کمی تغییر، کمی چیزهای دیگر لازم است تا روزهایمان رنگ‌بهتری بگیرد.

شبتان خوش.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.