مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام سلام سلام

در حال پختنم، یک پختن میگم یک پختن میشنوید. به دلیل یک‌ممیزی کوفتی، این هفته نازنین را علی رغم اینکه اسم تعطیلات تابستانی روش گذاشتند مجبور شدم بیام کارخونه . دو روز اول هفته خوب بود اما امروز.... سیستم خنک کننده در حال تعمیره و من جسمم در حال بخار پز شدن و روحم جزغاله شدن از اینکه تو این شرایط کارم خوب پیش نمیره و میتونستم امروز را در کنار دوست جانانم در شمال باشم.

جایتان خالی تا امروز صبح مهمانهای عزیز و نازنینی داشتم، با همین عزیزان دل قرار بود سفر بروم اما در لحظه آخر جوزدگی کاری بر جوزدگی سفری غلبه کرد و این شد که من اینجا هستم.

دوست جانانی که مهمانم بودند جزء عزیزترینهای زندگیم هستند. جایتان خالی در دورهم  جمع شدنهایمان همدیگر را زیر و رو میکنیم. اینبار سوژه به شدت من بودم. همسفر هم شاکی، پا به پایشان آمد و  تمام دور شدنهایم از زندگی قابل قبول را تایید کرد‌. تمام ورزشهای نرفته، زبانهای نخونده و کتابهای صرفا خریداری شده و خونده نشده و....خلاصه دادگاهی داشتم. کلی قول و قرار گذاشته شده و قرار است موبایلم را تحت نظارت همسفر تا حد امکان کم کنم. قرار است سفت و سخت تماسهای کاریم در زمان خانه کم شود. قرار است تمام هدایای دوستان را بخوانم و خلاصه گزارش بدهم. کلی چیز دیگر هم قرار است.خلاصه که این من و این روزهای پیش رو.

* در اقدامی جوگیرانه ساعتها در استخر روباز شنا کردم. به خیال خودم کلی هم کرم ضدآفتاب زده بودم و مراقب بودم. پایم به خانه که رسید، کم کم سوختن شروع شد. دو روز هست که آتیش گرفتم از سوختمانی که تمام کمر و دستهای نازنینم را فراگرفته. لباس پوشیدن شکنجه شده برایم و تو این اوضاع گرم کارخانه حسابی حالم جا آمده است.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.