مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است


صدای هایده تو سالن چرخید و هی تکرار کرد:وقتی میایی صدای تو از همه جاده ها میاد و من هی عشق کردم در آغوش برادرک و سعی کردم به یاد نیارم که میشد هیچ کسی از مهمانهای امشب اینجا و دور از خانه نباشند اگر اوضاع جور دیگری بود.سعی کردم فقط فکر کنم که حال همگیشان خوب هست حتی دور از خانه. فکر کنم که مگر قشنگتر از این لحظه و این آغوش هم هست؟ بی خیال دلتنگی که گاهی  قلب را فشار میده . بی خیال تمام لحظه هایی که میشد با هم بود و به لطف تنگ نظرها نشد که اتفاق بیافته.

روزهای بهاریتون پر باشه از گل و بلبل.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.