مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است


خانه پدری هستم. بلاخره بعد از کلی دویدن و دویدن سال ۹۵ کاری را تمام‌کردم و از امروز در مرخصی به سر میبرم. اینجا امدم تا خرده ریزهای مادر را تحویل بگیرم و البته اینها که من میبینم خرده ریز نیست و خدا میداند با چه جادویی قرار است در چمدان قرار بگیرند تا همه چی در نهایت بشود ۶۰ کیلو.

در دلم‌استرس فراوان دارم،شما دیگر دعوایم نکنید،استرس کاری دارم. هرچه تلاش کردم کارهای نیمه ام به پایان‌نرسید و هنوز در ذهنم دنبال راهی برای تمام شدنشان. از طرفی تا اخر هفته کارخانه در حال کار هست و ...

انشالا چند ساعت که بگذره ،یواش یواش ذهنم باور میکنه که واقعا مرخصی هستم.

نظرات 2 + ارسال نظر
سپیده یکشنبه 22 اسفند 1395 ساعت 16:49

سلام
ای جانم مریم جان سفرتون بسلامت پیشاپیش سال نو هم مبارک انشاالله که در کنار خانواده عزیزتون سالی سرشار از عشق و محبت ، سلامتی و خوشبختی رو شروع کنید

سلام به روی ماهتون.سال نو شما هم مبارک. ممنون از شما.

سرن پنج‌شنبه 19 اسفند 1395 ساعت 10:08 http://serendarsokoot.blogsky.com/

سفرت به سلامت مریمی!

قربون شما

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.