مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

چند سال پیش اگر اشتباه نکنم بنیامین یک آهنگی خوند که توش جمله نداشت؟یکسری لغت پشت سرهم ردیف شده بود و تند تند تکرار میشد و شنونده بدون شنیدن حتی یک جمله حرف دل خواننده را میفهمید. ذهن من هم بعد از شنبه مثل همیشه شلوغ و یک ساعت خبر دیدن و خبر خواندن  شده مثل اون آهنگه.

ممیزی، کمبود وقت،آرش صادقی،۲۰۱۷،گورخوابها ، شعار،دلار، همسفر سرماخورده، شکایت بیمارستان، آب پرتقال، ایمیلهای باز نشده، جذب نیرو، برادرک، جمعیت شکرانه و...دلتنگی برای کوفت.(این کوفت آخر را عصبانی هم میتوانید بخوانید). دقیقا همینقدر قروقاطی که اینجا نوشتم،کله ام  قروقاطی شده.

*دلم جشنواره فجر میخواهد با این همه شروغی،یک عالم شب پشت سرهم فیلم خوب و بد دیدن. از همینجا از آنها که مسئولن تقاضای حضور در کرج را دارم. باور بفرمایید همسفرم هم اغفال بشود و تا تهران بیاید،خودم نه جانش را دارم نه وقتش را. همون سینما پارسالی خوبه،سر خیابانمون بود.

**دلم اسموکینگ میخواهد شدیدا. متاسفانه همسفر جانمان این میل به اسموکینگ را افسردگی و کوفت و مرض تعبیر میکند و من هم انرژی تو ضیح دادن اینکه بالاغیرتا  حالم خوب است و فقط دلم کمی دود اضافه میخو اهد ندارم. یک جهنمی هم سر کار میروم که الحمدلله همه چیز ممنوع هست.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.