مدت زیادی است که هربار قرار است از سرویس برگشت کارخانه جابمانم. سرویس سر ساعت ۱۷:۱۷حرکت میکند و من نمیدونم چرا ساعت ۱۷ که میشه زنگ خور گوشی شدت پیدا میکنه و آنقدر اینور و آنور میدوم که همه جایم با همسرویس میشود.لحظه آخر که باید گوشی بیسیم را سرجایش بگذارم به آنطرف میگویم سرویس داره میره،لطفا به موبایلم زنگبزنید و میدومکه به سرویس برسم. توی سرویس هم که مینشینم باز تلفن شروع میشه و نق نق سایر همکارها که میخواهند بخوابند و من با حرفهایم مزاحمشان هستم.امروز اما تلفنهایم بد بود. اعصاب خورد کن بود و دلم چندباری خواست،گوشی را روی مدیر همیشه طلبکارم قطع کنم و بروم گم و گور شوم.اوامرشان که تمام شد،تلفن که قطع شد چشمم افتاد به ماه. بزرگبزرگ و فوق العاده. تنها آهنگ موجود در گوشیم را پلی کردم(گوشی عوض شده و به علت سرماخوردگی هیچی در آن موجود نیست). این تنها آهنگ را همسفر پیشکش کرده تا به قول خودش حالش را ببرم. من و ماه و آهنگ رفتیم تو هپروت. جایتانخالی،یک ساعتی همینجوری افتخاری خواند و من زل زده به ماه آروم آروم آلودگیهای چشمهایم را بیرون ریختم و خالی شدم . تپه آخر را که سرویس رد کرد، منظره چراغها که روشن شد،حال من هم جا افتاد،میل به خفه کردن مدیرجانم هم کاهش پیدا کرد.
*بارانجان،ناز نکن،لطفا بیا.