مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

یک قانونی توی شرکت ما هست که میگه، چهارشنبه از ظهر که میگذره، دقیقا وقتی که میخواهی بدنت را بکشی و

بگی:آخیییییش ، بلاخره این هفته هم تموم‌شد، یک چیزی پیش میاد که همچین میزنه لت و‌پارت میکنه که نتونی جم بخوری. امروز آنقدر تو هچل افتادم که از سرویس هم جا موندم، راننده بی معرفت شرکت هم به روی خودش نیاورد. خسته ولی شنگول از شروع تعطیلات پایان هفته رسیدم خونه و دیدم مادرک یک فیلم فرستاده از رق.صیدن بهار. عشققققق کردم، انگار تازه میدیمش که چقدر بزررررررگ شده، بزرگها. انگار همین دیروز بود که مثل بچه قورباغه بود و زردی شدید هم داشت و دکترها تو بیمارستان قبولش نمیکردند و میگفتند کار از کار گذشته(دکترهای بیرحم).خلاصه که دیدن قر و عشوه های دخترونش حسابی حالم را جا آورد. الهی که خدا سالم و سرحال نگهش داره(خاله قربونش بره).

خلاصه که شنگولانه یک هفته پر استرس را فرستادیم ته تهای مغزمان و چسبیدیم به این دوروز. فردا با دوستان قرار استخر داریم و هورااااااا. الان هم همسفر جان لطف کرده و فولدر هایده را پلی کرده و‌اینجانب با تمام وجود با هایده جان همراهی میکنم تا همه همسایه ها فیضی ببرند از صدای محشر مریم جان.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.