مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

توی کار ما شکایتهایی هست که یک مورد در یک‌سالش هم فاجعه هست و نباید پیش بیاد، وقتی هم که وپیش میاد حاشیه هایی داره داغون. حالا در همین ده روز گذشته چهار مورد از همین شکایتها داشتیم و این یعنی ته ته ته فاجعه. نمیخوام اینجا روضه بخونم و بگم چه هفته ای گذروندم و البته هنوز هم‌چه روزهایی در پیش دارم، نمیخوام هم بگم جدا از بحث کارم، چقدر استرس کشیدم به خاطر جون مریضی که یا به خاطر محصول ما و‌یا به خاطر استفاده اشتباه از محصول ما توسط آدم ناوارد به کما رفته و من هزار بار کابوس مرگش را دیدم و هزار بار با خودم گفتم غلط کردم که در جایی مشغول به کار شدم که میتونه با بازی کنه با جون‌آدمهایی که هرکدوم عزیز دلی هستند و‌چراغ خانواده ای.نمیخوام حرف بزنم ولی خوب حرفها خودش زده میشه.

دوروز آخر هفته را مجبور شدم هرچقدر میتوانم از کارم فاصله بگیرم، اگر از کار و حاشیه هایش دور نمیشدم یقینا دیوانه میشدم از فکر ریزه ریزه هایی که در سرم رژه میرفت. یک استخر تازه یافتم و چهار ساعت در آب ماندم، آنقدر ماندم تا کمی فکرم سبک بشه.(کلی استخر اطراف منزل ما هست و لامصبها همگی شیفتهای شب را با آقایان برگرار میکنند). بعد از غوطه وری با یک عالم حس خوب به خانه برگشتم و تمام دو روز را به راحتترین شکل ممکن استراحت کردم. آشپزی کردم، خرید کردم، با برادرک‌حرف زدم، با همسفر ساعتها و ساعتها(این یکی را مدیون ترافیک تمام نشدنی اتوبان تهران کرج هستم)حرف زدم .جمعه شب حالم آنقدر روبراه شده بود که بتوانم یک هفته تازه را شروع کنم.

*عشق میکنم با هوای خنک صبحگاهی که باعث میشه سوئیشرت خوشرنگ سوغات مادرجان را بلاخره بپوشم، عشق میکنم از آمدن لباسهای زمستوتی توی کمد. 

*همسفرم بسیار خسته هست، چرایش بماند تا وقتی بشود حرفش را زد، احساس میکنم در تمام سالهای طولانیه با هم بودنمان اولین بار است که اینقدر خسته میبینمش، حق دارد، خیلی خیلی هم حق دارد، آنقدر  دویده است، 

آنقدر نرسیده است که..،هردویمان خسته از دویدن و نرسیدنیم، دلم میخواست میتونستم کلامی بگم برای آرامشش، برای سبکتر کردنش، برایمان دعا کنید این روزهای آخر هم زودتر بگذرد.

**این پاراگراف آخر قطعا  ارتباطی با کودک نداشته مان ندارد.

نظرات 2 + ارسال نظر
عمو سه‌شنبه 4 آبان 1395 ساعت 09:25

خدا قوت ... تو آخرش این همشهری ما رو می پُکنی

والا عمو اینبار دیگران درحال پوکوندن همشهری شما هستند، سرویسمان کردند همه جوره.

سرن شنبه 1 آبان 1395 ساعت 22:57

امیدوارم روزهای آخر وصل بشه به روزهای خوش و دلتون شاد شه!

سویشرت خوش رنگتم مبارک!

ممنون سرن جانم، منم امیدوارم، سالهاست امیدوارم، ظاهرا فقط همین امید مونده.
مرسی، خیلی خوشرنگه سرن جانم.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.