سلام علیکم همگی، شبتون خوش وخرم باشه الهی.
روز خیلی شلوغ پلوغی داشتم، آنقدر شلوغ که روی چهارتا نوت استیک همه چیز را نوشته بودم تا فراموش نکنم، با خیال خوش تا ظهر مشغول یودم، قبل از ساعت ۱۲یکی از مدیر جانهای مجموعه زنگید که آهای مرمرانه خانم پاشو بیا، میخواهیم بریم ماموریت، بنده هم که غرق شده توکارهای خودم بودم، همه جملات را میشنیدم، الا این کلمه ماموریت. چند دقیقه ای طول کشید که بفهمم چی میگن، بفهمم کجا را میگن، شوکه میشم، میگم:الان، این موقع ظهر؟اونجا؟یا خدا!!!!
شما یک نقطه اینجا تصور کنید، دقیقا دویست کیلومتر اونطرفتر یک نقطه دیگه تصور کنید، سرظهر میگن برواونجا. چانه میزنم که من نرم، نماینده بفرستم، فکر کارهای لیست شده ام، تو سرم رژه میره، خیلی خوشگل جواب میدن مدیر بزرگه گفته: اینو ببرید، شر میشه. دقیقا همین لفظ، میگم آقا جان مادرتان، هزارتا کار دارم، شرکجا بود. دو دقیقه بعد مدیر جان خود ما زنگیدند که ای مرمرانه با اجازه کی ناز کردی؟پاشو برو، حرف هم نباشه.
با گردنی کج، بدون نهار خوردن، با سه عدد آقای محترم کاملا سایلنت، تشریف بردیم اون نقطه دوره. . فکرش را بکنید، بری بیرون، وسط بیابان با سه عدد مذکر رودربایستی داشته باشی، نه بتونی بگی گرسنه ای، نه بتونی بگی دستشویی داری، هرسه تاشون هم کاملا بی حرف باشن، هی خواستم از آب و هوا حرف بزنم، از استعفا وزیر حرف بزنم، از ترک دیوار حرف بزنم، از هیچی حرف نزدم، من هم لالمانی گرفتم. شکنجه شدم.صرفا برای انتقام روز سختم، پوستشان را کندم و دستگاه مورد بازدید را هم تایید نکردم.
خلاصه که امروز کاری گذشت، بدون اینکه هیچ کدام از کارهای لیست شده انجام بشه، صرفا ۴۰۰کیلومتر رفتم و برگشتم و بلاخره ساعت هشت شب به منزل رسیدم و ای جانم خونهههههههه.
*همسفرجانمان یک مدرک مهم به بنده داده بودند تا نگهدارم، درون یککمد قرار دادم که درب آن حالت ریلی دارد، نمیدانم چه اتفاقی افتاده، چی شده، کاغذ زیر ریل گیر کرده و ریل هی رفته وهی آمده و عین خروجی دستگاه کاغذ خورد کن ، مدرک همسفر را تحویل من داده، قیافه همسفرجانمان دیدنی بود اساسی.
حالا تکلیف مدرکه چی میشه؟!
دوباره گرفته و البته به من نسپرده.
خونت حلاله حاجی به خاطر مدرکه
حاجی ما بدتر از اینها را گذراندیم. دم حجله به جای گربه،اژدها کشتیم برای یک همچین روزهایی.