مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

سلام به روی ماهتون

شبتون خوش باشه الهی و بازهم الهی که شنبه بعد از یک عالم تعطیلات را به خیر گذرانده باشید، دهان مبارک این جانب که سرویس شد اساسی، نمیخوام غر کاری بزنم ولی تو روح هرچی شنبه بعد از چند روز تعطیلیه صلوات.

*اینجانب تعطیلات خود را کمپلت در خدمت خانواده گذراندم، دوتا مادر بزرگ دارم که همه جوره پیغام میرسانند که تو بی معرفترین و بی مرامترین نوه مایی(هردو توهم دارند والا، من گل سرسبد نوه هاشون هستم)،برالی به دست آوردن دلشان یک روز راربا یکی گذراندم و تا جا داشت انتقادها و متلکهای اساسی شنیدم(ایشون مادر پدرجان هستند و در مقام مادر شوهری و مادربزرگی و مادری و هر نسبت دیگری هیتلری هستند برای خودشون،اگر زنده ماندم و حالش بود روزی روزگاری از ایشان خواهم گفت) و روزدیگر با پیچاندن اعضای ذکور خانواده، تمام بانوان منزل (مادر جانم، خواهرک، بهار، تپلک)را زدیم زیر بغل و سفر کردیم به منزل مادربزرگ مادری، جایتان خالی، خیلی اتفاقی هیچ عنصر ذکور در آنجا هم نبود و دور همی ، عشقققققق کردیم. فکرش را بکنید چند نسل خانم در کنار هم بودیم، مدتها که چه عرض کنم، سالها بود اینچنین زنانه در کنار خاله و دخترخاله و مادر و خواهر و...نبودم، تنها عنصر مذکری که جایش در بساطمان خالی بود برادرک بود که آنهم به لطف تکنولوژی آوردیمش  در جمع و‌کلا حال و حولی کردیم اساسی.چنین خانمهای برادرک دوستی هستیم ما، خیلی هم گلیم.

به تمام مردان خانواده مان تعهد داده بودیم شب در جاده نرانیم و تن آنها را نلرزانیم، اما خوب از آنجا که چیزی در وجود ما وول میخورد که گاهی زیر قول و قرار بزنیم، بی خوابی شبانه ما را به جاده کشاند و تا خود ولایت پدری حرف زدیم و راندیم .

*دلم برای یک عزاداری خالص و با صدای خوب و بدون بلندگو و‌ فریاد زدن تنگ شده بود، پیدا کردم، پر از حس خوب بود، جایتان خالی. آقاهه که میخواند، یک حس خوب از فرق سرت تا نوک پایت جاری میشد، آرام میشدی و پر لذت.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.