مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است


سلام دوستانم

اولین شنبه توپ پاییزیتون بخیر، انشالا که شما هم مثل من فرصت کرده باشید زیر پتو، با هوای خنک غلت بزنید و بیرون هم نیایید.اینجانب ساعت چهار صبح پیش به سوی بیمارستان شتافتم و جایتان خالی، یک همکار جدید را هم برده بودیم، مشغول سرو کله زدن با سرپرستار خشن و بداخلاق بخش بودیم  که دخترک با دیدن خون و دم و دستگاه بیهوش شد و شد جوک همه مریضها و البته همین غش خوش موقع، پرستار خشن را لطیف کرد و کار ما راه افتاد.

در فاصله بین وصل و قطع دم و دستگاهها یک دوساعتی وقت داشتم، برای گذران وقت کلی گوشی طفلکم را خالی کردم، جهت صله ارحام تلفنی به کلی از دوستانم پیغام دادم و زنگ زدم وسراغشان را گرفتم و البته کلیشان جواب ندادند و من ماندم و حوضم.در کافیشاپ بیمارستان یک چای به قیمت خون آبا و اجدادم میل کردم وبلاخره توانستم از نیمه روز کارخانه را هم بپیچانم و ساعت سه منزل باشم.کیففففففففف کردم. خوابیدم در حد خودم، هوای اتاق تاریک، خنک، عشقیدم اساسی.

یک کار دیگر هم کردم، قبل از رسیدن به منزل رفتم دانشگاه سراغ همسفر، چندتا انتقاد همسرانه داشتم که باید میگفتم، گفتم و گفتم و البته تا جان داشتم، له کردم وتخریب کردم و باور میکنید بعدش معجزه شد؟ حالم که از دستش حسابی داغون بود خوب شد اساسی. آنقدر خوب شدم که بی خیال تمام گرفت و گیرهای اساسی محیط مزخرف دانشگاه یک ماچ  اساسی هم از ایشان کردیم و به چشم غزه ایشان هم هیچ توجهی نکردیم و بلاخره به آرامش  پس  از طوفان رسیدیم.

*از ساعت کاری امروزم خوشم امد، شما کاری سراغ ندارید من ساعت چهار صبح برم اما سه بعد از ظهر خونه باشم؟

*چیزی شیرینتر و دلچسبتر از روزهای قشنگ پاییز هست؟ هر نفسی که میکشم تو این هوا، حس میکنم ذره ذره عشق میشه میشینه تو وجودم، همه چیززهای تلخ هم به جهنم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.