مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

روزهای آخر تابستان که نزدیک میشه، بوی پاییز که میپیچه، هوای خنک شش صبح که از مانتوهای هنوز تابستونی عبور میکنه، تکه تکه ابرهای روی البرز که بیشتر میشن و رنگ ونشونه بارون میگیرن، یک عالمه حس خوب میپیچه توی دلم، عمیقتر نفس میکشم این هوا را و‌ ذوق میکنم که چه خوب تابستان گرم بلاخره داره میره.خلاصه که اگر شما هم از پاییز دوستان و سرما دوستان هستید‌ ، چشمتان روشن، بلاخره داره میرسه.

*شب قبل همسفر میپرسه، برای صبحانه با پنیرت چی دوست داری؟  دوست دارم نعنا بریزه روی پنیر و صبح که ساندویج کوچکم گاز میکنم وایمیلهامو چک میکنم، به خودم میگم حواسم باشه مسواک بزنم، یک‌موقع ذره های کوچک نعنا روی دندانم نمونه و آبرو ریزی بشه، هی فرصت نمیشه و‌هی تا ظهر موقع حرف زدم سعی میکنم مواظب باشم و‌ آخر سر به بهونه ای ماسک میزنم تا خیالم راحت بشه ، تا بلاخره ظهر فرصت میشه نگاهی به آینه بندازم و میبینم، آخییییش، مشکلی نبوده، چند دقیقه بعد همسفر جانمان پیغام میگذارد که مریییییی جان، صبحانه ات را خوردی؟ مری جان:بله، ممنون، دستت درد نکنه. همسفر جان:مری جان، یادم رفته نعنا بریزم روی پنیرت، مری جان:چییییی؟؟؟؟چرا من نفهمیدم؟ورپریده، از صبح تا الان نگران نعنا بودم، خوب صبح میگفتی. همسفر جان:مشنگ جان، یعنی تو نفهمیدی؟یعنی پنیر ساده و طعم دار فرقی نداره،یعنی باز تو بدو بدوهات صبحانه خوردی؟یعنی...همیجوری کمی پند و اندرز همسرانه میدهد و بلاخره تماس قطع میشود. همین جوری شده که من عاشق صبحانه های روزهای تعطیل و با فراغ بال و با طعم کردن مزه ها میشوم.

*مهمان دارم، از نوع چند روزه و‌ از نوع نه چندان راحت و از نوع بای بای تنهایی و‌آرامش خونه. یک عروس کمی تا قسمتی شوت و شلخته را تصور کنید با یک مادراین لای کمی تا قسمتی شدید وسواسی. خدا صبر همسفرجانمان را زیاد کند الهی.


نظرات 1 + ارسال نظر
عمو یکشنبه 28 شهریور 1395 ساعت 23:57

ان الله یحب الصابرین یره

به ایشون میگم خدا باهاشه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.