مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

مرمرانه

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز.... تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

پنجشنبه شبی که گذشت را در یک مهمانی نه چندان دوست داشتنی گذراندم، تعداد زیادی از حاضرین را زمان زیادی بود ندیده بودم، یکی را که بیش از ده سال. این یکی از دوستان دوران نوجوانی بود و بعدها نسبتی با فامیلهای دورمان پیدا کرد و گهگداری همدیگر را میدیم تا اینکه به لطف داشتن سه فرزند ایشان و درگیریهای کاری من، سالها همدیگر را ندیدیم. چند دقیقه ای با هم بودیم و نمیدانم چرا احساس کردم تمام این چند دقیقه را متلک شنیدم،‌ طبق معمول به حس خودم شک‌کردم و گفتم عوارض خستگی این مدت هست.

امشب تماسی داشتم از نفر دیگری، نگران شده بود از توصیفاتی که از دوست نوجوانی شنیده، دوست نوجوانی اینطور توصیفم کرده، چقدر پیر شده، چقدر صورتش داغان شده، چقدر صورتش لکه دار شده(من از کودکی کک و مک داشتم و نمیدانم چرا هیچوقت فکر نمیکردم صورت غیر عادی دارم)چقدر رنگ موهایش زشت شده، چقدر چشمهایش زشت شده، خلاصه که جایی نبوده که قابل رویت بوده باشد و از نظر ایشان داغان نشده باشد و‌البته از نظر ایشان، ماشالا، شوهرش تکان نخورده.

جلوی آینه که رفتم، دنبال آدرسهای دوستم گشتم، نمیدانم چرا ندیدمشان، یا حداقل اینقدر پررنگ ندیدمشان،  نمیدانم باید ناراحت میشدم، باید از  دوستی که سالها منرا ندیده، از زندگی من بیخبر بوده ناراحت میشدم؟ هر دونفرمان روزهای متفاوتی گذراندیم، هردونفرمان عشق رمان بودیم و قاچاقی هی کتاب رد و بدل میکردیم، مادر دوستم نمیتوانست بخواند و هر چه کتاب دستمان میچرخید، به پای در سخوانی دخترش میگذلشت و مادر من پوستم را میکند اگر کتاب دستم میدید و میفهمید رمان میخوانم.

دوست جانم سالهای اول دبیرستان با یک آقای بازاری  سرشناس ازدواج کرد و  من دوسال بعد به دانشگاه رفتم و دوستم پسرش آمد و من ازدواج کردم و دوستم دخترش آمد و من ارشد قبول شدم و دوستم پسر دیگرش آمد و من شاغل شدم و...

امشب دلم برای رمانهای پیچیده توی روزنامه که به هم قرض میدادیم تنگ شد، دلم برای تلفنهای طولانی آن روزها تنگ شد، دلم برای دوستیمان سوخت که نتونست وقتی بعد از سالها همدیگر را دیدیم، ضعفهای ظاهری مرا بپوشاند و همه تغییرات طبیعیه سی و‌چند سالگی را اینقدر پررنگ پیش چشمانش بیاورد سوخت.



نظرات 6 + ارسال نظر
ارغوان جمعه 26 شهریور 1395 ساعت 01:01

من جدا از این جریان دارم فکر میکنم چرا یکنفر اگر این خزعبلات رو شنیده باید بیاد برای شما تعریف و بازگو کنه.
حرف مفت یکبارم زیاده شنیدنش چه برسه به تکرار و بازگو کردنش!
حتی اگرنگران شماشده این حرف ها دوباره گفتن نداشته.
هرچی فکر میکنم کار دوستانه ای تو این حرکت نمیبینم.
که چی؟دنیا پره ازاین آدمها، از حسادت هاشون، ماچرا دامن بزنیم؟
بهرحال بیخیال هردوشون!

دقیقا همان بی خیال هردو.

مهرداد جمعه 12 شهریور 1395 ساعت 20:37 http://mehrdad1530.blogsky.com

معمو لا کسی که بی محابا از همه چیز انتقاد می کنه به یه چیزی حسادت می کنه چیزی که تو داری ولی اون نداره و حسرت می خوره....

راستش من در خودم چیز خارق العاده ای نمیبینم که بخواهد حسادت دوستانم را تحریک کنه. امیدوارم قصدش بیشتر متلک و شوخی دوستانه بوده باشه و البته خوشحالم از اینکه زیاد تو مسیر زندگی هم نیستیم.

سوسن دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 15:51 http://specially.blogfa.com

شک نکنید همه اش از سر حسادت هست.

انشالا که همه از بابت نگرانیهای دوستانه بوده، انشالا که همه مان هر چه داریم دوست داشته باشیم و خیلی دنبال اواز دهل دیگران نباشیم.

مهدیه دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 13:27

به نظر من شما یه خانم باشعور و روشنفکری با همه دغدغه های یک زن. از دید من چقدر شما زیبایید. چقدر چین و چروک و کک و مک شما رو جذاب تر میکنه. فقط اگه یه کم بیشتر استراحت کنید همه چیز عالی میشه.

ممنون از نظر مهربانانه شما، در مورد استراحت حتما سعی بیشتری خواهم کرد.

گوره خر دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 09:14

وای مریم، چقدر پوستت خوبه، چقدر کمتر از سنت به نظر میای دختر، واااااای رنگ موهات عااااااااااالیه، چشم هات چه برقی میزنه، ناخن هات چقدر فوق العادن، چه قدر اندامت رو فرمه ... خوش بحالت استخر میری، خوش بحالت استقلال مالی داری، خوش بحالت شوهرت عاشقته، خوش بحالت پدر ومادرت زنده اند سلامت، خوش به حالت رابطه ات با بردادرت خوبه، خوش بحالت سفر خارج از کشور هم داشتی، خوش بحالت دوتا خواهر زاده دوست داشتی داری که عاشقتن، خوش بحالت که فیلم های جشنواره رو از دست نمی دی
.
الان حالت بهتر شد؟
.
امضاء یک گوره خر

گوره خر جان عزیز، این خوشیهای مرا که یادآوری کردی غرق لذت شدم، بسیار ممنونم از تکرارشان.
آخه چرا امضا مشکوک میزارین؟؟؟

بنفشه یکشنبه 7 شهریور 1395 ساعت 16:43

تجربه و زندگی و آدمها به من ثابت کردن که یه آدم خوشبخت و شاد درباره نقصها و بدیهای دیگران(برفرض وجود داشتن بدیها و نقصها) حرف نمی زنه، آدمهای شکست خورده، حسرت زده و ناشاد با مرور کاستی های فرضی دیگران خودشون رو ارضاء می کنن تا باورشون بشه که خوشبختن!!!
می خونمت ، تحسینت می کنم و امیدوارم استخری پیدا کنی که عصرها متعلق به خانمها باشه

ممنون از کامنت پر مهرت، به ویژه ممنون از جمله آخرت.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.